خواب زمستانی

 

هوا سرد است،

باغ عریان تر از همیشه است

 در باغچه هیچ گلی باقی نمانده ٬

 پیازهای سنبلها، نرگس ها و لاله ها به خوابی عمیق فرو رفته اند

 درخت سیب نمیداند چگونه عریانی اش را بپوشاند

و هر شب خواب شکوفه هایش را میبیند

 پرده را کنار میکشم،

آسمان پر از ستاره است

کاش میشد نردبان گذاشت ،

بالا رفت و ستاره چید٬

 بعد هم میشد از تاریکترین خیابانها گذشت

 و بر سر در هر خانه یک ستاره آویخت٬

از امشب عمر تاریکی هی کوتاه و کوتاهتر میشود٬

هر روزی که از زمستان میگذرد

یک قدم به بهار نزدیک میشویم٬

پرنده ها از کوچ باز خواهند گشت

 و سکوت باغ را خواهند شکست٬

کاش میشد تمام زمستان را خوابید،

شبهای دراز و پر از تنهایی زمستان را پشت سر گذاشت

 و با بهار بیدار شد٬

شاید وقتی در بهار بیدار شدم

او پیشم باشد.

می روم بخوابم تا او را حداقل در خواب ببینم

خوابی طولانی به پهنای زمستان

پس به خوابم بیا تا باز دستان همدیگر را بگیریم.

 

 محمد امیر شیخ الاسلامی