آغوش...

 

 

 

 مرا به آغوشت راه بده ،

 میخواهم برای اولین بار ببوسمت ،

 بیا چشمانمان راببندیم ،

 میخواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره میخورد

 و هر دو از فرطلذت در اغوش یکد یگر نفس نفس میزنیم ،

 از لذت متناهی جسممان ،

 وجود نامتناهی خداوند را با چشمانی بسته تصورکنیم ،

 چشمانت را باز کن!؟

نه!..نه..!،

 لبهایمان از گرمی شهوت خشک شده

 اما گونه هایمان از اشک خیس است،

 ما ساعتهاست که در آغوش یکد یگر میگرییم .

 ای تنها هم آغوش من ،

 بیا که احساسم را برایت دست نخورده نگاه داشته ام

 و جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام ،

 بیا که میخواهم وقتی دستانت را به روی

احساسم میگذاری ،

از فرط لذت ، قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد ،

میخواهم با اشکهایت بر تمام احساسم بوسه زنی ،

میخواهم اشکهایت تمام روحم را خیس کنند ،

 بیا که...

 

 امیر شیخ الاسلامی