فقط امشب...

 


همه جا تاریک است،
نمی بینم که چه می نویسم،
اما می دانم که چه می خواهم بنویسم،
از تو می نویسم، از نگاه تو، از حرفهایت، از حضورت، از ...
برای تو می نویسم، برای چشمهایت، برای لب هایت، برای ...
به تو می اندیشم، به تو تقدیم می کنم، به تو سلام می کنم،
حیاط عاشقی امشب چقدر خلوت است،
هیچ رهگذری عبور نمی کند، صدای گریه و زمزمه نمی آید،
امشب عاشقی غریب است.
آرام در حیاط عاشقی قدم می زنم.
دوست دارم همین جا نوشته ام را تمام کنم،
دوباره احساس می کنم که کلمات دیگر
هیچ تاب و توانی برای احساسات من ندارند
و من هم به آنها بی اعتماد شده ام
من دیگر عکسی برای نوشته ام نمی زارم
فقط امشب
چون می خواهم از نوشته ام بفهمی
درک کنی... دردم را , تنهاییم را...

 

 بدون عکس... 

   امیر شیخ الاسلامی