دوست داری بگم می خوام هر روز صبح با صدای تو بیدار بشم........بعد بفهمی با ساعتم بودم!!!!!!دوست داری بگم چرا رفتی؟؟؟؟ بعد بفهمی با برق بودم!!!!دوست داری بگم هرجا باشی پیدات می کنم..... بعد بفهمی با دسته کلیدم بودم!!!!! دوست داری بگم دوستت دارم بعد فکر کنی با........نه! ایندفعه با خودت بودم
مردن خوب بودمردن خوب بود آروم آروم.......... در کنار تو ............. در آغوشه تو دوستت دارم می دونی ؟ یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم.......قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟ می خوام رگمو بزنم چون دست چپ...یه حرکت سریع.. یه جمله ی عمیق بلدی ؟ نه وای !!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم تو چشماتو بستی نمی بینی ..... من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که سریع می برم نمی بینی که خون فواره می کنه... روی سنگ های سفید و نمی بینی که دستم می سوزه من لبمو گاز می گیرم که نگم : آخ که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی تو داری قصه می گی و هیچ چیز رو نمی بینی من دارم دستمو نگاه میکنم دست چپمو.....خون ازش میاد می دو نی ؟ دستمو می ذارم رو زانوهام خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها مسیرش قشنگه.....حیف که چشمات بسته است نمی بینی ..... تو بغلم کردی نمی بینی که سردم شده محکمتر بغلم می کنی تا گرمم شه می بینی که نا منظم نفس می کشم تو دلت می گی آخی............ نفسم گرفت.. می بینی ولی محکم تر بغلم می کنی سردتر می شم ...می بینی که دیگه نفس نمی کشم چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم .. می دونی ؟ می ترسم خودمو بکشم از سرد شدن... از این هایی که مردن... از خون دیدن ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم مردن خوب بود آروم آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو ... گریه نکن من دیگه نیستم که ببوسمت.....بگم خوشکل شدی تو خیلی گریه می کنی دلم می شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش باشه ؟ من مردم ولی تو باورت نمی شه تکونم می دی که بیدار شم فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم می بینی نفس نمی کشم ....ولی بازم باور نمی کنی اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه... اما فایده نداره من مر دم ... ولی برای تو زنده ام پس هر شب به این باغ بیا .... ولی گریه نکن می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی ؟ دوستت دارم
مرگ همراه دائمی ماست و اوست که به زندگی ما معنای حقیقی می بخشد
نسرین, خوی
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 ساعت 08:44 ب.ظ
سلام امیر جان حالت خوبه وبلاگت غم بزرگی رو شونه هام گذاشت آخه لقب من تن پوش تنهایی هست خودمم تنهام می دونم چه احساسی داری ولی بدون یه نفرو داری که به صد تا دوست می خوره بالا سرتو نگاه کن ! نگاه کن اره خدا هیچ وقت تنهات نمی ذاره
سلام پسر سنندجی.
اشکال نداره ..
ما همه عادتمونه بگیم حالمون خوبه! ولی باطنن این طور نیست.
این نیز بگذرد.
سلام
دیگه مهم نیست که باور بکنه یا نکنه
سلام ..
عیدت مبارک ..
همیشه همینجوری بوده رسم روزگار اینکه حالت خوب نباشه
ولی می گی حالم خیلی خوبه ..
توکل بخدا ..
در پناه حق
سلام .. سلام منم حالم خوبه ....
حاله منم خوبه اما تو هم باور نکن چرا همه اینجوری شدیم ؟!!!!!!!!!!!!
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است......
امیدوارم همیشه خوب باشی اما راستی راستی
خدا بزرگه...
سلام من همشهریتم موفق باشی
سلام.خیلی جالب بود . اما مثل اینکه اخیرا ناراحت مینویسی.بابا بیخیال.هرچی دختره پوچ و بی معنی هستن.
چه آهنگی کلی با شعرات آهنگه وبلاگت و حال و هواش گریه کردم.ممنون
دوست داری بگم می خوام هر روز صبح با صدای تو بیدار بشم........بعد بفهمی با ساعتم بودم!!!!!!دوست داری بگم چرا رفتی؟؟؟؟ بعد بفهمی با برق بودم!!!!دوست داری بگم هرجا باشی پیدات می کنم..... بعد بفهمی با دسته کلیدم بودم!!!!! دوست داری بگم دوستت دارم بعد فکر کنی با........نه! ایندفعه با خودت بودم
ادم یه وقت های هالی به هالی میشه به قول معروف چون میگذرد غمی نیست
سلام .
دیگر حالی نمانده است تا بخواهد خوب باشد یا بد ...
امیدوارم که حالت هرچه زودتر خوب بشه .
سلام امیر جان خوبی؟
یادم نبود خودت نوشته بودی خوبی .
غصه شو نخور .
بگذشت از این بدتر این نیز بگذرد
من آپدیت کردم منتظرم بهم سر بزنی .
مردن خوب بودمردن خوب بود
آروم آروم.......... در کنار تو ............. در آغوشه تو دوستت دارم می دونی ؟
یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن
تو باشی منم باشم
کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم
که سردم نشه نلرزم
می دونی ؟
تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار
پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت
بهت تکیه دادم
دو تا دستاتو دور من حلقه کردی
بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره
چشماتو می بندی
بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟
می گی : آره
و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم
آروم آروم.......قصه می گی
یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه
می دونی ؟
می خوام رگمو بزنم
چون دست چپ...یه حرکت سریع.. یه جمله ی عمیق بلدی ؟
نه وای !!! تو که نمی بینی
و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم
تو چشماتو بستی نمی بینی .....
من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که سریع می برم
نمی بینی که خون فواره می کنه... روی سنگ های سفید و
نمی بینی که دستم می سوزه
من لبمو گاز می گیرم که نگم : آخ
که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی
تو داری قصه می گی و هیچ چیز رو نمی بینی
من دارم دستمو نگاه میکنم
دست چپمو.....خون ازش میاد
می دو نی ؟
دستمو می ذارم رو زانوهام
خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها
مسیرش قشنگه.....حیف که چشمات بسته است
نمی بینی .....
تو بغلم کردی نمی بینی که سردم شده
محکمتر بغلم می کنی تا گرمم شه
می بینی که نا منظم نفس می کشم
تو دلت می گی آخی............
نفسم گرفت.. می بینی ولی محکم تر بغلم می کنی
سردتر می شم ...می بینی که دیگه نفس نمی کشم
چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم .. می دونی ؟
می ترسم خودمو بکشم
از سرد شدن... از این هایی که مردن... از خون دیدن
ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم
مردن خوب بود
آروم آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو ...
گریه نکن
من دیگه نیستم که ببوسمت.....بگم خوشکل شدی
تو خیلی گریه می کنی
دلم می شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش
باشه ؟
من مردم ولی تو باورت نمی شه
تکونم می دی که بیدار شم
فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم
می بینی نفس نمی کشم ....ولی بازم باور نمی کنی
اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه... اما فایده نداره
من مر دم ... ولی برای تو زنده ام
پس هر شب به این باغ بیا .... ولی گریه نکن
می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی ؟
دوستت دارم
مرگ همراه دائمی ماست
و اوست که به زندگی ما معنای حقیقی می بخشد
سلام امیر جان حالت خوبه وبلاگت غم بزرگی رو شونه هام گذاشت آخه لقب من تن پوش تنهایی هست خودمم تنهام می دونم چه احساسی داری ولی بدون یه نفرو داری که به صد تا دوست می خوره بالا سرتو نگاه کن ! نگاه کن
اره خدا هیچ وقت تنهات نمی ذاره
سلام خوبی می تونم خواهش کنم شعر های جدید و عاشقانه را به این emil بفرستیدsaat_sheni_64@yahoo.com
تو
من درطلوع چشمهایت متولدشدم
ردپای یک حادثه را
تاپنجره نگاه تودنبال کردم
درمسیرنگاه تورستگارشدم
ودرتوهم غروب چشمهایت مردم